غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...
|
اندکی غم داشت چشمان تو، حالا بیشتر
زندگی با عشق این طور است: پر تشویشتر
خویشتنداری و این خوب است اما فکر کن
روزگاری میرسد من با تو قوم و خویشتر..!
گاه با امواج گیسو، گاه با یک طرّه مو
گاه نیش کوچکی کافیست، گاهی نیشتر
یک نظر گفتند در اسلام تنها جایز است
حیف! با حسرت دلت را میشد از این ریشتر...
احتیاجی نیست با من آبروداری کنی
من تو را آشفتهتر هم دیدهبودم پیشتر
هر چه میخواهد دل تنگت بگو با آن که من
مطمئنم تو از اینها عاقبت اندیشتر
نظرات شما عزیزان: